روزها مي گذرد... مي آيد
روزها مي گذرد لحظه ها از پي هم مي تازند
و گذشت ايام ، چون چروکي است که بر چهره من مي ماند
روزها مي گذرند ، که سکوتي ممتد ، بر لبم مي رقصد
قصه هايي که زدل مي آيند ، زير سنگيني اين بار سکوت
بي صدا مي ميرند
روز ها مي گذرند، که به خود مي گويم
گر کسي آمد و برداشت زلبم مهر سکوت
گر کسي آمد و گفت قطعه شعري بسرود
گر کسي امد و از راه صفا ، دل ما را بربود
حرفها خواهم زد ، شعر ها خواهم خواند
بهر هر خلق جهان ، قصه اي خواهم ساخت
روزها مي گذرند، که به خود مي گوييم
گر کسي آمد و بر زخم دلم ، مرحمي تازه گذاشت
گر کسي آمد و بر روي دلم ، طرحي از خنده گذاشت
گر کسي آمد و در خاطر من ، نقشي از خود انداخت
صد زبان باز کنم
قصه ها ساز کنم
گره از ابروي هر غم زده اي در جهان باز کنم باز کنم
من به خود مي گويم
اگر آمد آن شخص !!!!!!!!!!
من به او خواهم گفت ، آنچه در محبس دل زندانيست
من به او خواهم گفت ، تا ابد در دل من مهمانيست
ولي افسوس و دريغ
آمدي نقشي زخود در سرم افکندي
دل ربودي و به زير قدمت افکندي
ديده دريا کردي
عقل شيدا کردي
طرح جاويد سکوت ، تو به جاي لبخند ، بر لبم افکندي
دل به اميد دوا آمده بود
به جفا درد بر آن زخم کهنه افکندي
روزها مي آيد
لحظه ها از پي هم مي تازند
من به خود مي گويم
مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب
من نيستم
آنکه بايد مي بود ، آنکه بايد باشم...
نظرات شما عزیزان:
و چشمانم باران می بارند بهاری!
دستی تکان می دهی از سر عادت
و شاید کمی اجباری ... به سلامت اما
این گونه خداحافظی نمی کنند!!!
به من بیاموز ، دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند . . .
پیروز باشید
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی...
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
بگویید رفته باران ها را تماشا کند .
و اگر اصرار کرد ،
بگویید برای دیدن ِ طوفان ها
رفته است !
و اگر باز هم سماجت کرد ،
بگویید
رفته است تا دیگر بازنگردد ...
age dost dashti ba esme shab haye asheghi linkam koooooon
badesh biya khabaram kon
misi